باز هم اومدم بابایی ...
سلام به قندعسل مامان و بابا از سفر قشم که برگشتم رفتارت خیلی تغییر کرده بود . دیگه با من هم خجالتی شده بودی و رو گردون . هی خواهش و تمنا . هی التماس و درخواست عاجزانه از من ولی افسوس از یه نگاه همراه با لبخند شیرین و همیشگی محمد . تو این فاصله چند روزه ، هم خجالتی شده بودی هم بد اخلاق و هم بهونه گیر . اما بعد از شاید ده روزی به حالت عادی برگشتی و از این ور بوم افتادی ، مگه یه لحظه از دستت آرامش داشتیم . همش ورجه وورجه بود و بودوبودو . از این سر اتاق به اون سر اتاق . تو این چند وقت هم از اون حرکتای منحصر بفردت هم بی بهره نبودیم . قندعسل بابا چند روزیه شروع...
نویسنده :
مامان محمدجان
16:51