سیدمحمدسیدمحمد، تا این لحظه: 13 سال و 7 ماه و 22 روز سن داره

يكی يه دونه ، عزيز در دونه

باز هم اومدم بابایی ...

سلام به قندعسل مامان و بابا از سفر قشم که برگشتم رفتارت خیلی تغییر کرده بود . دیگه با من هم خجالتی شده بودی و رو گردون . هی خواهش و تمنا . هی التماس و درخواست عاجزانه از من ولی افسوس از یه نگاه همراه با لبخند شیرین و همیشگی محمد .   تو این فاصله چند روزه ، هم خجالتی شده بودی هم بد اخلاق و هم بهونه گیر . اما بعد از شاید ده روزی به حالت عادی برگشتی و از این ور بوم افتادی ،   مگه یه لحظه از دستت آرامش داشتیم . همش ورجه وورجه بود و بودوبودو . از این سر اتاق به اون سر اتاق . تو این چند وقت هم از اون حرکتای منحصر بفردت هم بی بهره نبودیم . قندعسل بابا چند روزیه شروع...
6 مرداد 1390

این روزا...

سلام ابنبات چوبیه مامان این روزا نمیتونم زود به زود اپ کنم اخه درست و حسابی خونه نیستیم اینقده شیرین و دوست داشتنی هستی که مدام مامان جون تماس میگیرن که دلمون واسه محمدجون تنگ شده بیاین پیشمون اونجا که میریم فقط بغل اغاجون میری وقتی هم رفتی دیگه بغل هیچ بنی بشری نمیری حتی گاهی اوقات من خیلی بلا شدی 4 تا پله ی خونه ی اغاجون رو راحت بالا میری وقتی به اون بالا رسیدی انگار که کوه قاف رو فتح کرده باشی  یه عالمه ذوق میکنی و با هیجان دستاتو تکون میدی راستی دندون چهارمت رو هم دراوردی مبارکه گل پسری چشم مون روشن ، نی نای نای رو هم بلد شدی تا بهت میگیم نی نای نای انگشتای دستت رو  میچرخونی تازه یه رقص مخصوص به خودت هم داری...
4 مرداد 1390

دندون مشهدیه گل پسری

سلام ، شرمنده نفس مامان بازم دیر اپ کردم ببخش دیگه... البته دلیل داشت ، 30 خرداد سه تایی عازم مشهد شدیم اونم با ماشین ... اولین باری بود که سه تایی تو جاده تنها بودیم یه خورده دلواپس تو بودم که مبادا وسطای راه خسته شی که  خدا روشکر همسفریه خیلی خوبی بودی ، اروم و خوش اخلاق خیلی وقتا هم که خواب تشریف داشتین 10 روزی مهمون امام رضا خونه ی عمه جون بودیم اخه جشن نامزدیه دوتا دخترعمه گلی بود اره مامان  جشن نامزدیه دوتا خواهر به فاصله ی یک روز برگزار شد که خیلی بهمون خوش گذشت چند باری هم به حرم رفتیم ، که جدا حال و هوامون رو عوض میکرد، یه ارامش خاصی بهمون  تو حرم امام رضا دست میداد که اصلا دلمون نمیخواست بریم خونه. ایشال...
22 تير 1390

تمام زیبایی های دنیا را با یک نگاه خسته ات عوض نخواهم کرد

زیباترین ولادت: تنها کسی که در داخل خانه خدا بدنیا آمد، اوست. زیباترین نام: بنا بر روایات متعدد، نام علی مشتق از نام خداست. زیباترین معلم: علی تربیت شده دست پیامبر (ص) بود. زیباترین سخنان: به تعبیر بسیاری از بزرگان، نهج البلاغه برادر قرآن کریم است     توی این روز عزیز ، توی این لحظه های قشنگ زیباترین کلمه ای که میشه گفت یک ” دوستت دارم “ به همراه یک آسمان عشق و تمنا تقدیم به تو همسر عزیزم روزت مبارک ...
25 خرداد 1390

سه روز تعطیلی

سلام میخوام از این سه چهار روز اخیر واست بنویسم: باباجون که سفر قشم رو داشت منم تصمیم گرفتم با اغاجون و  مامان  جون برم اهواز. روز چهارشنبه بابا راهی قشم شد و من و تو هم راهی اهواز این چندروز مهمون خاله جون و دایی جان بودیم،خوب بود،خوش گذشت البته جای باباجون خیلی خالی بود   همراه با اغاجون به چند تا از اقوام سر زدیم که خیلی احساس خوبی بهم  دست داد محمدجون ، یکی از خصوصیات خوب پدر و مادر من که  من از کوچیکی باهاش مانوس بودم صله ی رحمه که خیلی بهش افتخار میکنم وهمیشه این  رفتارشون واسم یه الگو تو زندگیه اخه تو اسلام خیلی این مورد سف...
17 خرداد 1390

یه شرح احوال دیگه از اقا محمدخان!!!!

سلام به عزیزدردونه ی مامان و بابا   دیروز با باباجون داشتیم خاطرات بارداری سخت منو مرور میکردیم ... خداییش خیلی سخت گذشت ولی ارزشش رو داشت همه ی اون سختیا فدای یه لبخند گل پسری به قول باباجون با ورود قندعسل زندگیمون از این رو به اون رو شده الهی خدا به هرکی که دلش میخواد یه قندعسل هدیه بده                                      عزیزدل روز به روز شیرین کاریات بیشتر و بیشتر میشه منم اونارو به یاد میسپرم تا یادم باشه که یادداشتشون کنم ...
10 خرداد 1390

پله نوردی محمدجان

  قندعسل جدی جدی شیرین شده تحمل چند ساعت جدایی از اون خیلی برام سخته امشب دیدم خیلی دور و ور پله های خونه ی اغاجون بود دوست داشت مثل بقیه بچه ها اونم بره بالا   توانشو توش میدیدم اما نیاز به کمک داشت منم کمکش کردم حرکت دستا از قندعسل و حرکت پاش کمک من هرطوری بود با کمک من رفت بالا بعد من آوردمش پایین دوباره دیدیم پیش پله هاس خوشش اومده بود انرژی زیادیه دیگه باز کمکش کردم اما این بار کمتر . دوباره آوردمش پایین بار سوم دیدم که یکی از پله ها رو خودش رفته مونده بود هاج و واج چیکار کنه نه راه رفت داشت نه راه برگشت خلاصه کمکش کردم اینبار رو هم رفت بالا دیگه بعد از این سری بود که  ...
10 خرداد 1390

تقدیم به همه مادران بی همتا مخصوصا مامان قندعسل

  یا رب چه تحمل است زن را با این همه رنج و درد دیدن نه ماه به صد تعب جنین را هر لحظه به جانبی کشیدن زادن به هزار درد و محنت وانگاه به رنج پروریدن از بهر غذای طفل دادن تا صبح دمی نیارمیدن اندر پی کار خانه هر روز تا شام به هر طرف دویدن وانگاه به شب ز شوهر خویش صد یاوه و ناسزا شنیدن                            مامان قندعسل روزت مبارک   ...
3 خرداد 1390

هوس بابای قندعسل

سلام بابایی چند روزی بود حسابی دلم هوا کرده بود یه هوبه هوبه خوشگل از قندعسل بشنوه . آخه حرکات خیلی خیلی شیرینت، مدتش هم خیلی خیلی کمه . این شرینکاری ماه 4 تا 6 تو بود . خلاصه دیروز نمی دونم چی شد وقتی تو آغوشم بودی یه هویی سرتو گذاشتی رو شونه هامو شروع کردی به هوبه هوبه گفتن . مثل همیشه با صدای خیلی آروم ، پشت سر هم و خیلی سریع . منو نگو داشتم لذت میبردم انگار حسابی سبک شده بودم و بات تکرار میکردم . جیگر ، حسابی حالمو جا آوردی . امروزم با همه روزها فرق می کرد .  ...
1 خرداد 1390