سیدمحمدسیدمحمد، تا این لحظه: 13 سال و 7 ماه و 22 روز سن داره

يكی يه دونه ، عزيز در دونه

زبل خان چهار دست و پا میره!!!!!!

سلام        سلام به همه ی دوستای گلم که در غیاب من به دنیای مجازی من و محمد سر میزنن و با کامنت های خوشگلشون منو خوشحال میکنن ،خیلی دوستتون دارم دوست جونا این چندوقته خونه ی اغاجون ،حسابی شلوغ شده بود اقوام و دوستان از قم و تهران و....اومده بودن واسه مراسم چهلم بی بی جون... ما هم رفته بودیم اونجا تا کمک دست مامان جون باشیم اخه اغاجون به  مکه مشرف شدن و نتونستن واسه مراسم حاضر باشن جاشون خیلی خالی بود محمدجون میخوام واست از این چند وقت که غیبت داشتیم بنویسم                     ...
22 ارديبهشت 1390

عزیزدردونه رفتی تو ماه 9

سلام فرشته کوچولوی مامان   به سلامتی دیروز 8ماهت تموم شد و رفتی تو 9 مبارکه گل پسری... داشتم برگه ی مراقبت بهداشتو نگاه میکردم دیدم دیگه خیلی چیزا میشه بخوری :خرما،کته با گوشت... خوبه دیگه وعده های غذایت متنوع میشه...اخه چقدر سوپ بخوری؟؟؟ کی بشه دندون در بیاری تا کلی غذای خوشمزه واست درست کنم تنبل خان تا حالا که دندون در نیاوردی،هر کی میبینتت میگه دندون درنیاورده؟؟؟؟؟؟؟ البته خودم خدا رو شکر میکنم که تا حالا درنیاوردی...اخه خیلی از بچه ها وقتی دندون دار میشن افت وزن پیدا میکنن قندعسلم چند وقته که دیگه تنهایی میشینی البته باید یکی مواظبت باشه تا یهو سقوط نکنی ایام نوروزی یه شیرین کاریه خیل...
11 ارديبهشت 1390

اینم یه جمعه تلخ

قندعسل سلام       بابا امروز جمعه همش خونه بودم و حوصلم حسابی سر رفت . حتی با دوستهام هم كه برنامه بيرون ريخته بوديم رو كنسل كردم . همش به خوابيدن گذشت . هم  سرم درد گرفت هم كمرم داغون شد . خيلي فكر كردم امروز چرا اينهمه خوابيدم يادم اومد كه قندعسل مامان و بابا معمولا ساعت 8 بيدار ميشه و نيم ساعتی حسابی با  يه روند صعودی خيلی ملايم حرفای كودكانه ميزنه و من كه خوابم حسابی سبكه  وسطهاش بيدار ميشم . آره امروز كسي نبود كه بابايی رو بيدار كنه . راستی همين الان يه فكر به ذهنم رسيد يه سری مامان از اون غرغرهای خوشگل وقت خوابت 4 دقيقه اي رو موبايل ضبط كرده اونو ميزارم زنگ موب...
29 فروردين 1390

محمدجونو نوروز امسال....

    سلام عزیزدل مامان مدتیه که واسه گل پسرم از کارا و حرفاش ننوشتم ببخش مامان... جونم واست بگه،مامانی ماشا الله روز به روز شیرین تر و خور دنی تر میشی نمیدونم تکلیف منو بابا این وسط چیه؟اخه   ما دلمون میخواد بخوریمت...لپاتو گاز بگیریم... شیرینی ..شکر ....قندمامانی ایام نوروز همه حرف خوش اخلاقیتو میزدن ..هرکی واست حرف میزد کلی واسش میخندیدی..تازه اگه کسی هم نمیخواست با هات حرف بزنه اینقدر نگاش میکردی و لبخند میزدی تا بالاخره بنده ی خدا با هات صحبت کنه وقتی هم که طرف ابراز احساسات میکرد خجالت میکشیدی و بر میگشتی سمت من... اما خداییش خیلیا تو فامیل هوا خواهت شدن.... عمه های من که عاشق ...
27 فروردين 1390

بی بی جونه بهشتی....

  سلام گل پسرم ببخش که خیلی وقته پست جدید نذاشتم عید بودو.... سال نوت مبارک عزیز دلم.... از دوستای خیلی خیلی مهربونمون هم که با اینکه غیبت طولانی داشتیم بازم ما رو  فراموش نکردن و با نظرات قشنگشون ما رو خوشحال کردن...کمال تشکر رو دارم و  سال جدید رو به همشون تبریک میگم محمد جونم میخوام از این چند روز واست بنویسم...12...13 روز عید اون 18 روزی که قم بودیم خیلی خوش گذشت ...مامان جون و عمو حسن رو حسابی  زحمت دادیم.هفته ی دوم عید رو هم که اومدیم خوزستان..                    &...
22 فروردين 1390

قندعسل تو خواب بابا

قندعسل بابا سلام بابا امروز يه خواب شيرين ديدم كه شرحش رو در زير ميگم . اما يه كليپ 3-4 دقيقه ای رو موبايلم داری كه مامان گرفته . اون كليپی رو ميكم كه تو روروكت نشستی و خيلی شيرين چند بار ميگی بوبوبو........با يكيش خيلی شبيه يه بابا گفتن خيلي واضح و شيرينه . خلاصه تو اين چند روز و چند شب تنهاييم روزی 6-7 دفعه هر دفعه هم 6-7 بار ميبينمشو حسابی حال ميكنم . ای بدك نيست كمی از دلتنگی كم ميكنه . امروز هم كه از سر كار اومدم بعد از ناهار چند باری ديدمش و ديگه رفتم به خواب ز خواب ديدم اومدم قم و خونه مامان جون قمی تو بغلمی يه جمله ميگی به همون سبك بوبوبو...............باي تو كليپ همون بوبا رو ميگی و...
23 اسفند 1389

دومين شب تنهايی...

سلام بابايی سلام       قند عسل ، امشب تماس گ رفتم قم با مامان جون قمی صحبت کردم . مامان جون  گفتن كه بعد از ظهر يه ساعتی رفتين يه ديدار كوچولو داشتين . بابايي مامان جون گفتن همش خواب بودي چند دقيقه اي هم كه بيدار شدی نگاهت خيلی غريبونه بوده . بابايی نكنه آبرومونو ببری من و مامان تلفنی گفتيم قندعسل ديگه خنده هاش قهقه شده و بلند بلند ميخنده ، وقت خوابيدن هم حسابی غرغر  ميكنه يه غرغر شيرين . قندعسل تو فكر نباش به مامان جون گفتم كه تازه از خواب بيدار شده و حتما هنوز خستگی راه از تنش خارج نشده . البته بابايی رو هم كه نديده  حتما سرحال نيست . قندعسل مامان جون ...
18 اسفند 1389