یه سفر در پیش داریم....
عزیز دلم محمد
چند روز دیگه باید بریم سفر البته بدون بابایی.قراره سه شنبه ی هفته ی دیگه با
اغاجون و مامان جونو خاله ها بریم قم.
اخه عروسی پسر عمه ی منه...
بابا که طبق معمول اخر سال فرصت سر خاروندن هم نداره نمیتونه بیاد.
خیلی واسم سخته بدون بابایی بریم هنوز نرفته دلم واسش تنگ میشه...
خاله ها میگن اگه نیای ما هم نمیریم.مامان جون هم خیلی اصرار میکنن که بریم...دلم نمیاد دلشونو بشکونم و برنامه اشونو بهم بریزم.......
اگه بریم کل سفرمون دست کم ۲۰روز طول میکشه...اخه اغاجون اینا دو سه روز بعد
از عروسی برمیگردن اما من و تو باید سه چهار روز خونه ی اغاجون (بابای بابا) بمونیم تا
باباجون بیاد دنبالمون
قراره یک هفته هم وقتی بابا اومد اونجا باشیم...عمه فخری از مشهدو عمو مجتبی از اهواز هم قرار بیان تا لحظه ی سال تحویل اونجا همگی
پیش مامان جون(مامان بابا) باشیم...
میدونم که انشاالله بهمون خوش میگذره...فقط اون چند روز بدون بابایی یه کم سخته...بابایی میگه شاید بتونم زودتر بیام پیشتون ...خدا کنه که همینطور بشه