خوش اومدى به زندگیمون
محمد جون تو خيلي سخت مال ما شدي
هديه ي آسموني ، اما بعد از اين همه انتظار من كه سرتا پا شور بودم و هيجان كه بالاحره مي بينمت ساعت ۳ ، بعد از عمل به من خبر دادن كه گل پسرم خسته بوده و تو دستگاه مراقبت ويژه است .
مامان تو خسته بودي و منم خسته از اين راه سخت و دشوار اما در همان حال تشنه ديدار يك لحظه تو تشنه شنيدن صدای گريه هاي تو .
زماني اين انتظار به مرز انفجار رسيد كه نوزادان همزاد تو رو در كنار مادران خود ميديدم و من در كنارشون تنهاي تنها تو هم كمي اون طرف تر تنهاي تنها .
براي لحظاتي كوتاه شايد دقيقه اي به كمك خاله مرضيه از جا بلند شدم و دورنمايي از چهره معصومت رو ديدم اما دريغ از لحظه اي به آغوش كشيدن تو . اين زمان بود كه اشكهام ناگهان سرازير شد و بغضم تركيد .
اين جدايي تا فرداي اون روز ادامه داشت . تا زمانيكه به من اجازه ترخيص دادند ، فاصله ما وارد دور جديدي شد چرا كه تو به بيمارستان امام ميرفتي و من به خونه دايي محسن .
تو 5 روز در بيمارستان امام بستري بودي . من و بابا تو خونه . اما هر روز براي ديدار تو كه ساعت ۳ بعد ازظهر بود لحظه شماري ميكرديم و بقيه اوقات روز را با عكسها و فيلمهايي كه از تو مي گرفتيم سپري ميكرديم .
بعد از بهبودیت اجازه ترخيصتو دادن و من و بابا كه انگار دنيارو بهمون داده بودن اومديم دنبالتو آوردیمت خونه .
تو اومدي خونه و هرجه زيبايي و خوبي بود به ما هديه داداي و زندگيمونو شيرين تر كردي