سیدمحمدسیدمحمد، تا این لحظه: 13 سال و 8 ماه و 12 روز سن داره

يكی يه دونه ، عزيز در دونه

خوش اومدى به زندگیمون

1389/11/19 11:35
نویسنده : مامان محمدجان
631 بازدید
اشتراک گذاری

 

        

تصاوير جديد زيباسازی وبلاگ "*.۩۞۩ کل کل دختر و پسر ۩۞۩.*" www.anti-bg-sim.blogfa.com

   بنام خالق همه ني ني هاي خوشگل    

محمد جون تو خيلي سخت مال ما شدي  بعد از چند سال انتظار . با كلي نذر و نياز منو بابا و اغاجونا و مامان جونا و خاله ها و داييها و عمه ها و عموها و....... خلاصه همه فاميل و اقوام و دوستان و...... mahsae-aliبا كلي جريانات بارداري كه هرلحظه احساس ميكردم كه از دست دادمت mahsae-aliو همه دعا ميكردن كه خدا تو رو به ما ببخشه .mahsae-ali بالاخره خدا تو رو در تاريخ ۹/۶/۸۹ (همون تاريخي كه خاله فاطمه بدنيا اومده) در بيمارستان مهر به ما هديه داد .

هديه ي آسموني ، اما بعد از اين همه انتظار من كه سرتا پا شور بودم و هيجان كه بالاحره مي بينمت ساعت ۳ ، بعد از عمل به من خبر دادن كه گل پسرم خسته بوده و تو دستگاه مراقبت ويژه است .

مامان تو خسته بودي و منم خسته از اين راه سخت و دشوار mahsae-aliاما در همان حال تشنه ديدار يك لحظه تو تشنه شنيدن صدای گريه هاي تو .

زماني اين انتظار به مرز انفجار رسيد كه نوزادان همزاد تو رو در كنار مادران خود ميديدم و من در كنارشون تنهاي تنها تو هم كمي اون طرف تر تنهاي تنها .       www.eshghamm.blogfa.com

براي لحظاتي كوتاه شايد دقيقه اي به كمك خاله مرضيه از جا بلند شدم و دورنمايي از چهره معصومت رو ديدم اما دريغ از لحظه اي به آغوش كشيدن تو . اين زمان بود كه اشكهام ناگهان سرازير شد و بغضم تركيد .

اين جدايي تا فرداي اون روز ادامه داشت . تا زمانيكه به من اجازه ترخيص دادند ، فاصله ما وارد دور جديدي شد چرا كه تو به بيمارستان امام ميرفتي و من به خونه دايي محسن .

تو 5 روز در بيمارستان امام بستري بودي . من و بابا تو خونه . اما هر روز براي ديدار تو كه ساعت ۳ بعد ازظهر بود لحظه شماري ميكرديم و بقيه اوقات روز را با عكسها و فيلمهايي كه از تو مي گرفتيم سپري ميكرديم .

بعد از بهبودیت اجازه ترخيصتو دادن و من و بابا كه انگار دنيارو بهمون داده بودن اومديم دنبالتو آوردیمت خونه .

تو اومدي خونه و هرجه زيبايي و خوبي بود به ما هديه داداي cupid smiley, heart smiley, animated smiley, animation smiley, cupid smileyو زندگيمونو شيرين تر كردي

                     

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (8)

مامان فرشته
19 بهمن 89 11:43
سلام من عاشق جنوبیهام خیلی ماهید نه اینکه بی خودی بخوام تعریف کنیم نه من از اول هم جنوبیها رو خیلی دوست داشتم انسان های محترمی هستند و خیلی مهربون
نسترن
19 بهمن 89 13:42
سلام عزیز خاله . خوبی؟ عزیزکم این دنیا همینه شادی وغم داره. الهی که همیشه سلامت باشی. قدر سلامتیت رو هم بدونی
بابا محسن
20 بهمن 89 12:37
مگه ما باباها دل نداریم...! بخصوص من که برای اومدن پرهام هفت ماه از مامانش سخت مراقبت کردم چون نمی تونست تکون بخوره (شرح کامل بدنیا آمدن پرهام توی وبلاگ اصلی است با رمز 1990 میتونین بخونین) خدا این هدیه هارا میدونید به آسونی نمیده... انشالله همواره سالمو تندرست باشید و ببینیم وبلاگتون را سال دیگه همین موقع ها!!!
مامان فرشته
20 بهمن 89 17:30
ای خدا یعنی منم این لحظه ها رو می بینم
باباي قندعسل
20 بهمن 89 17:52
سلام بابا حضورت قشنگ تو دنياي مارو خيلي زيبا كرد از اينكه مي بينم با زحمت مامان توي اين دنياي مجازي هم حرفي براي گفتن داري به تو و مامان تبريك ميگم ايشااله هر روز زندگيت با خاطره هاي شيرينت تو اينجا ثبت بشه
سحر مامان آدرینا
8 تیر 90 14:14
وای غزیزم پسرت خیلی نازه امیدوارم همیشه تنش سالم و سلامت باشه 1 سوال داشتم می تونم بپرسم سایت شکلهاتو برام بفرستی منظورم اونیه که داره عکس میگیره یا پدره که بچشو بغل کرده ممنون میشم عزیزم
خاطرات ما سه نفر
9 آذر 90 11:36
سلام وبلاگ خيلي جالبي داريد با اجزتون لينكتون كردم.به منم سر بزنيد.نظر يادتون نره لطفا


سلام عزیزم
چرا ادرس وبت رو نذاشتی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
ساعت نیک
5 تیر 96 10:46
وقت شناسی را با کمک ما به کودکان بیاموزید.