سیدمحمدسیدمحمد، تا این لحظه: 13 سال و 8 ماه و 12 روز سن داره

يكی يه دونه ، عزيز در دونه

اولين مسافرت گل پسرم

1389/11/20 14:48
نویسنده : مامان محمدجان
534 بازدید
اشتراک گذاری

 

۱۰ مهر ، ۳۱روز بيشتر نداشتى كه منو بابا تصميم گرفتيم ببريمت پا بوس امام رضا(ع) ، من همش واهمه ى سرماى مشهد رو داشتم mahsae-aliميترسيدم كه مبادا سرما بخورى . چند روز قبل با عمه فخرى تماس گرفتمو احوال آب و هوا رو پرسیدم . 36_13_1.gifعمه سفارش كرد حسابى بپوشونيمت و لباس گرم همراه ببريم چون گفتن هوا حسابى سرد شده ، منم كه در تدارك بستن چمدون بودم هرچی لباس كاموايي داشتى برداشتم .

روز حركت به اهواز رفتيم تا با هواپيما به مشهد برىم , سوار شديم من ميخواستم بهت شير بدم تا گوشات کیپ نشه ، اما تو از همون لحظه ى حركت از خونه به خواب ناز رفتى ، تو راه همش خواب بودى .

تا هواپيما پاشو گذاشت مشهد از خواب بيدار شدى .عمه فخرى  و بچه ها اومده بودن دنبالمون فرودگاه و با هم رفتيم خونه .

خدا روشكر امام رضا حسابى هوا مونو داشت ،آب و هواى مشهد اون چند روز گرم شده بود و من دلشوره ى سرما رو نداشتم.  

يك هفته مشهد بوديم خيلى خوش گذشت springچندين بار منو بابا رفتيم حرم و تو رو گذاشتيم پيش عمه و بچه ها ,خيلى هواتو داشتن ,كلى روی بغل كردنت باهم بحث ميكردن , باهات تمرين آغا پاغا میکردن و کلی ازت عكس و فيلم گرفتن Photographer,.....خداييش خيلى زحمتشون داديم . پرونده اکبر جوجه ای رو هم که همه دايي ها و خاله ها و عمه ها و عمو ها به ميمنت به دنيا اومدنت خورده بودن هم با مهمون كردن عمه فخري بسته شد 36_1_51.gif. يه شبم قرار شد تو رو ببريم حرم يه يكسره ى مخمل سبز كه منو بابا از بازار مشهد برات خريده بوديم تنت كردم و رفتيم حرم , تو صحن كه نشستيم  اولش خواب بودى اما بعد بيدار شدى خيلى كنجكاوانه به اطرافت نگاه ميكردى من از طرفت به امام سلام دادم السلام عليك يا علی ابن موسى الرضا

اين جورى بود كه شدى ((مشهدى محمد)) .

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (11)

سودابه
18 بهمن 89 21:06
الهی خدا بهت ببخشه پسرت رو دیدم دلم ضعف رفت از جانب من ببوسش
نسترن
19 بهمن 89 7:05
سلام محمد جون. زیارتا قبول. من مشهدیم. اینبار اومدی به منم سر بزنی ها
مار محد مهدی
19 بهمن 89 19:10
یه عکس از پسر خوش تیپت بذار
مار محد مهدی
19 بهمن 89 19:11
دلمون براش یه ذره شده
مامان باران
20 بهمن 89 9:52
زیارت قبول گل پسر.
مامان باران
20 بهمن 89 9:59
ببخشید یک سوال داشتم. قسمت درباره وبلاگ را چطوری بنویسم یا عکس بذارم؟
باباي قندعسل
20 بهمن 89 17:43
با خوندن اين نوشته دوباره حال و هواي مشهد بسرم زد محمدجون مامان ننوشت كه قبل از اومدن تو هميشه به هم ميگفتيم ايشااله سه تايي بريم مشهد بالاخره خدا همه ما رو خوشحال كرد و در اولین روزهای با تو بودن حضور سه نفري در حرم امام رضا رو به ما چشوند ارزوي ما بعد از پابوسي امام رضا درك زيارت بقيه اماماست ايشااله خدا قسمت كنه به همين زوديها راهي بشيم
هوراد
3 اسفند 89 13:10
سلام دوست جون زیارت قبول



سلام ممنون ایشالله قسمت خودتون
محمد معین
12 اسفند 89 11:38
سلام محمدجان امیدوارم حالت خوب باشه به این مامانت بگو خسیس بازی درنیاره و عکس زیادی ازت توی وبلاگ بذاره خیلی نازی در ضمن مامانت خیلی قشنگ می نویسه آدم می خونه خوابش می بره مثل قصه لالایی میمونه توی گوش آدم زنده باشی
مامان کنجد
19 مهر 90 20:17
چه سفرنامه قشنگ و جالبی محمد جان رو از طرفم ببوس به باباش هم سلام برسون
مامان محمد طه
7 اسفند 90 19:43
سلام زیارتتون قبول باشه همیشه شاد باشید