سه روز تعطیلی
سلام
میخوام از این سه چهار روز اخیر واست بنویسم:
باباجون که سفر قشم رو داشت منم تصمیم گرفتم با اغاجون و
مامان جون برم اهواز.
روز چهارشنبه بابا راهی قشم شد و من و تو هم راهی اهواز
این چندروز مهمون خاله جون و دایی جان بودیم،خوب بود،خوش گذشت البته جای باباجون
خیلی خالی بود
همراه با اغاجون به چند تا از اقوام سر زدیم که خیلی احساس خوبی
بهم دست داد محمدجون ،یکی از خصوصیات خوب پدر و مادر من که
من از کوچیکی باهاش مانوس بودم صله ی رحمه که خیلی بهش افتخار میکنم وهمیشه این
رفتارشون واسم یه الگو تو زندگیه اخه تو اسلام خیلی این مورد سفارش شده و دوست دارم که
تو رو هم بتونیم جوری بار بیاریم که این سنت حسنه رو به جا بیاری
خب بگذریم ،بریم سراغ شیرینکاریهای حضرتعالی،جونم واست بگه این چند روز یه جا بند
نمیشدی تا لبه ای به چشت میخورد میرفتی سمتشو وایمیستادی کار منم این شده بود که به
عنوان محافظ جنابعالی هر جا میرفتی دنبالت بیام
اخیرا به این نتیجه رسیدم که در اینده ورزش مورد علاقه ات پرش از مانعه،اخه تا دیدی کسی
خوابیده با شوق و ذوق میری سمتشو از روش رد میشی و خودت با هر جون کندنیه
میرسونی اونطرف ،کاش به همین قانع بودی هنوز نرفته بر میگردی و میخوای دوباره بیای این
سمت
قندعسلم،یه لحظه هم نمیشه چشم ازت بردارم باید چهارچشمی مواظبت باشم تا خدای
نکرده تو این نشست و برخاستا نیوفتی اخه مامان به قربونت بره، یه چند باری افتادی و زدی زیر گریه امیدوارم این مرحله از رشدت به سلامتی بگذره خیلی دوستت دارم عزیزکم