گزارشی از این چند روز تعطیلی
تعطیلات عید فطر ، طبق معمول رفتیم خونه ی اغاجون.
خوب بود خوش گذشت ، خاله ها و دایی هم اومدن و جمعمون جمع شد.
شبها تا صبح بیدار و روزا تا لنگه ظهر خواب.
تو این شب نشینیا خیلی وقتا حرفها ی تکراری میزنیم اما نمیدونم چرا
هردفعه تازگی خودش رو داره و حسابی بهمون میچسبه
روز پنجشنبه یه جشن مختصر واسه تولد شما گرفتیم جشن که نه بیشتر شبیه
مهمونی بود با اینکه خیلی خیلی ساده برگزار شد
اما خوش ، خاطره ای شد.
روز یکشنبه همرا با باباجون رفتیم مرکز بهداشت و واکسن یک سالگی رو
نوش جون کردی مثه همیشه صبور و مقاوم به قول بابایی یه اخ هم نگفتی ،
افرین پسر شجاع .حالا بریم سراغ شیرین کاریهای حضرتعالی
ماشالله به جونت نمیدونم از اثرات یک سالگیه یا...هرچی که هست
حسابی کاری شدی و تو کارهای خونه به مامان کمک میدی
وقتی میرم تو اشپزخونه میری سراغ سیر پیازا و کلی پیاز واسم پوست میکنی.
دونه دونه من لباس پهن میکنم رو طناب و تو بلافاصله میکشی و میندازی
رو زمین.گاهی اوقات که به همکاری متقابلمون فکر میکنم یاد پت و مت میوفتم
هههههههههه
خب دیگه باقیش بمونه واسه پست بعدی
خیلی دوستت دارم عسلکمممممممممم