بابایی صبور
روز سه شنبه (بیست ونهم) ساعت 10:30 بابابی از شرکت تماس گرفت و گفت
چمدونا رو ببند،دارم میام که بریم قم
منم هرچی دم دستم بود رو برداشتم و چمدونا رو بستم تقریبا ساعت 1:30 بابا اومد
و راهی شدیم بعد از 7-8 ساعت رسیدیم قم
قرارمون این بود تا روز یکشنبه اونجا باشیم اما انگار خدا یه چیز دیگه میخواست
جمعه شب خونه ی اغاجون به مناسبت شهادت امام جعفر صادق روضه داشتن
خدا قوت بده بی بی جان رو ، که مصرانه بعد از فوت اغاجون این جور برنامه ها
رو همچنان برپامی کنن .خوش به سعادتشون
قبل از شروع مراسم بابا وعموها خواستن برنج و خورشت اقایون رو ببرن قسمت
مردونه که یهو خورشت ریخت رو پای بابایی ، سریع رفت تو حیاط و اب خنک گرفت
روش همون موقع منم هراسون رفتم تو حیاط تا ببینم چی شده . وقتی چهره ی
اروم بابایی رو دیدم باخودم گفتم خوب پس یه سوختگی جزیی ، غافل از اینکه
طفلکی درد میکشیده و دم نمیزده اخه اخر شب پاش شروع کرد به تاول زدن
اونم چه تاولایی
خلاصه این شد که به خاطر پای باباجون و اینکه نمیتونست رانندگی کنه
قسمت شد 10روزی قم باشیم تا یه خورده وضعیت بابایی بهتر شه.
محمدجون بابایی خیلی صبور و قویه من به داشتن چنین همسری افتخار میکنم و