دومين شب تنهايی...
سلام بابايی
سلام
قند عسل ، امشب تماس گرفتم قم با مامان جون قمی صحبت کردم . مامان جون
گفتن كه بعد از ظهر يه ساعتی رفتين يه ديدار كوچولو داشتين . بابايي مامان جون گفتن همش خواب بودي چند دقيقه اي هم كه بيدار شدی نگاهت خيلی غريبونه بوده .
بابايی نكنه آبرومونو ببری من و مامان تلفنی گفتيم قندعسل ديگه خنده هاش قهقه شده و بلند بلند ميخنده ، وقت خوابيدن هم حسابی غرغر
ميكنه يه غرغر شيرين . قندعسل تو فكر نباش به مامان جون گفتم كه تازه از خواب
بيدار شده و حتما هنوز خستگی راه از تنش خارج نشده . البته بابايی رو هم كه نديده
حتما سرحال نيست .
قندعسل مامان جون گفتن به مامان گفتم اگه كوچيكيای بابای قندعسل رو ميخوای ببينی فقط قندعسل رو نگاه كن . بابايی خدا كنه مامان ناراحت نشه .
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی