سیدمحمدسیدمحمد، تا این لحظه: 13 سال و 8 ماه و 4 روز سن داره

يكی يه دونه ، عزيز در دونه

دومين شب تنهايی...

1389/12/18 23:09
نویسنده : مامان محمدجان
473 بازدید
اشتراک گذاری

سلام بابايی

سلام

     قند عسل ، امشب تماس گرفتم قم با مامان جون قمی صحبت کردم . مامان جون

 گفتن كه بعد از ظهر يه ساعتی رفتين يه ديدار كوچولو داشتين . بابايي مامان جون گفتن همش خواب بودي چند دقيقه اي هم كه بيدار شدی نگاهت خيلی غريبونه بوده .

بابايی نكنه آبرومونو ببری من و مامان تلفنی گفتيم قندعسل ديگه خنده هاش قهقه شده و بلند بلند ميخنده ، وقت خوابيدن هم حسابی غرغر

 ميكنه يه غرغر شيرين . قندعسل تو فكر نباش به مامان جون گفتم كه تازه از خواب

بيدار شده و حتما هنوز خستگی راه از تنش خارج نشده . البته بابايی رو هم كه نديده

 حتما سرحال نيست .

قندعسل مامان جون گفتن به مامان گفتم اگه كوچيكيای بابای قندعسل رو ميخوای ببينی فقط قندعسل رو نگاه كن . بابايی خدا كنه مامان ناراحت نشه .

بابايی دلم برات تنگ شده . هنوز هشت روز ديگه مونده .
پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (2)

مامان آنیسا
20 اسفند 89 2:24
امیدوارم هرچه زودتر این قند عسل وباباش همدیگه رو ببینن .شاد وخوش وخرم باشید


ممنون از محبتتون
zeinab
28 مرداد 90 13:30
سلام عزیزم امیدوارم همیشه با مامان و باباب باشی . لطفا به مامانی و بابایی بگو که خیلی چیزهای خوب یادت بدن و حتما و وبلاگ نی نی ای کیو سر بزنند http://dianasagheb.niniweblog.com/ http://http://niniq.niniweblog.com