این روزا...
سلام ابنبات چوبیه مامان
این روزا نمیتونم زود به زود اپ کنم اخه درست و حسابی خونه نیستیم اینقده شیرین و دوست داشتنی هستی که مدام مامان جون تماس میگیرن که دلمون واسه محمدجون تنگ شده بیاین پیشمون
اونجا که میریم فقط بغل اغاجون میری وقتی هم رفتی دیگه بغل هیچ بنی بشری نمیری حتی گاهی اوقات من
خیلی بلا شدی 4 تا پله ی خونه ی اغاجون رو راحت بالا میری وقتی به اون بالا رسیدی انگار که کوه قاف رو فتح کرده باشی یه عالمه ذوق میکنی و با هیجان دستاتو تکون میدی
راستی دندون چهارمت رو هم دراوردی مبارکه گل پسری
چشم مون روشن ، نی نای نای رو هم بلد شدی تا بهت میگیم نی نای نای انگشتای دستت رو
میچرخونی تازه یه رقص مخصوص به خودت هم داری، همینطور که نشستی خودت رو عقب و جلو میبری
و شروع میکنی به دست زدن . این حرکاتت خیلی بامزه و خنده داره دندون موشیه مامان
جدیدا وقتی لبه ای رو میگیری همینجوری که دستت به لبه اس چند تا قدم بر میداری که اگه خدا بخواد مقدمات راه افتادنته
خیلی دوستت دارم شیرین ترین پسر دنیا