باز هم اومدم بابایی ...
سلام به قندعسل مامان و بابا
از سفر قشم که برگشتم رفتارت خیلی تغییر کرده بود . دیگه با من هم
خجالتی شده بودی و رو گردون .
هی خواهش و تمنا . هی التماس و درخواست عاجزانه از من ولی افسوس از یه نگاه همراه با لبخند شیرین و همیشگی محمد .
تو این فاصله چند روزه ، هم خجالتی شده بودی هم بد اخلاق و هم بهونه گیر .
اما بعد از شاید ده روزی به حالت عادی برگشتی و از این ور بوم افتادی ،
مگه یه لحظه از دستت آرامش داشتیم . همش ورجه وورجه بود و بودوبودو . از این سر اتاق به اون سر اتاق .
تو این چند وقت هم از اون حرکتای منحصر بفردت هم بی بهره نبودیم .
قندعسل بابا چند روزیه شروع کرده به خ خ گفتن . در حد هفت هشت
مرتبه البته با فاصله و از انتهای گلو و خیلی غلیظ . فکر کنم میتونید تمرین
کنید خخخخخخخ خخخخخخخ خخخخخخخخ . . .
حرکت دومت هم اینه که با یه حالت خاص نوچ نوچ میکنی من که هر کاری
کردم نتونستم مثل تو بگم . همون صدا رو در می آوردم اما به شیوه بزرگا .
قندعسل نوک زبون خوشگلشو و کوچولوشو میبره زیرلب پایینی و با فشار
دیواره داخلی لبش هم میاد بیرون و اونوقته که صدای نوچ نوچ شیرینش
اطرافیانش رو به توجه و لبخند وادار میکنه.