محرم امسال
عجب ریخت و پاشیه ...هیچ چی سر جاش نیست.
نمیدونم از کجا شروع کنم اشپزخونه؟ اتاقا؟...
بعد از ده روز درست و حسابی خونه نبودن اوضاع بایدم همینجوری باشه
این چند روز خونه ی اغاجون بودیم
تاسوعا و عاشورا خاله ها و دایی ها همگی اومده بودن
روز عاشورا ما خانوما رفتیم خونه ی عموی من واگه خدا قبول کنه اعمال عاشورا رو
به جا آوردیم.
سالها پیش این مراسم رو اغاجون من (پدر پدرم ) برگزار میکردن که بعد از فوتشون
سالهاست که عمو این کار خیر رو انجام میدن خوشا به سعادتشون
خدا رحمت کنه بی بی جون رو امسال جاشون خیلی خالی بود. البته مطمئنم که
در تمام لحظات حضور داشتن اخه مگه میشه بانی اصلی مجلس حاضرنباشه.
تو این ایام مخصوصا روز عاشورا لباس مشکی خوشگلی که خاله جون واست خریده
بود رو تنت کردم.
اون روزای سخت بعد از تولدت ، که تو دستگاه مراقبت ویژه بودی مامان جون نذرکردن
بعد از بهبودیت هرسال ایام عاشورا لباس مشکی تنت کنم که خدا رو شکر هر دو تا محرمی
که پشت سر گذاشتی این نذر رو ادا کردم.
این روزا سیاه پوش حسینیه من با شنیدن نوحه های محرمی دستای کوچولوشو بلند میکنه
و به سینه میزنه.
الهی که دلت تا ابد حسینی بمونه فرشته ی معصوم من.