خونمون1
دلم میخواد یه خورده ار خونه امون واست بگم
در یکی از محله ی اصیل و قدیمی شهرمون
خونه ی پدری بابا
یعنی جایی که بابا و عمه ها و عموها بزرگ شدن روزگارمون رو سپری میکنیم.
این خونه به دلیل بزرگیش به سه قسمت مجزا تقسیم شده
یک طبقه بالا و دو تا واحد مستقل پایین(ما تو یکی از واحدای پایینی مستقر هستیم)
همسایه هامون هم بهترین همسایه های دنیان که تموم دار و ندارشون دل صاف
و دریاییشونه...پاک و زلال
مخصوصا خاله طاهره(همسایه ی پایینی) که در حقم خواهری میکنه
تو اون دوران سخت بارداری که نمیتونسم از جام جُم بخورم کمک دست و انیسم بود
دنیا هم که اومدی بازم تو اون لحظات سخت بی تجربگی یار و یاورم بود
حالا هم که تحت عنوانین مختلف حق همسایگی رو ادا میکنه
خیلی بهش وابسته شدم البته تو هم خیلی دوسش داری
خیلی کوچولو بودی
بغل هیچکس نمیرفتی الا من و خاله طاهره. (بهش میگم محمدجان از اون موقع
که تودلم بوده بهت انس گرفته)
خدا حفطش کنه که حق همسایگی رو در حقمون تموم کرده
محمد جون تا اینجا داشته باش تا بقیه اشو بعدا واست بگم
خیلی دوستت دارم گل پسری