مامان شاعر!!!
19 بهمن وبمون یک ساله شد مبارکه عزیزم
ببخش که نتونستم همون روز پست بزارم
این چند وقته مامان جون (مامان من) یه خورده کسالت دارن بهمین خاطر اکثر اوقات
خونه ی آغاجون هستیم
دیدن بدحالی مامان جون خیلی واسم سخته حاضرم زمین و زمان رو بهم ببافم تا
بلکه لبخندی رو لبهاشون بنشونم... آخه خیلی خیلی عزیزن
دعا کن حالشون هر چه زودتر خوب شه فرشته کوچولو
تعطیلات اخر هفته که خاله ها و دایی ها اومده بودن رکورد باغ رفتنو شکوندیم
به خاطر تغییر روحیه مامان جون همه کمر همت رو بسته بودیم
سه روز پشت سرهم از صبح تا شب بیرون رفتیم
هم به ما و هم به شما کوچولوها حسابی خوش گذشت
راستی قول اون اشعار ، سروده ی خودم رو داده بودم
شعر رو میزارم اما نخندی ها
فی البداهه اس دیگهههههههههههههه
آ قُبونِش بِلَم من .... خدا خدا خدا من
خیلی خدا خدا من ... عسل خدا خدا من
شِکَر خدا خدا من ....نفس طلا طلا من
دیدی خندیدییییییییییییییییییییییییییییی
اشکال نداره مامان جون ، بخند تا دنیا بهت بخنده شیرینم .
البته تو این دوره زمونه که هرکی چهار خط مینویسه و میگه شعر نو
خب ما هم بلدیم دیگه اینم بزار به حساب شعر نو
البته اشعار من ردیف و قافیه هم داره
خب دیگه تا نزدم تو کاسه کوزه ی حافظ و سعدی و بقیه ی دوستان
(اعتماد به نفس رو داشتی) پستم رو تموم کنم.