سیدمحمدسیدمحمد، تا این لحظه: 13 سال و 7 ماه و 1 روز سن داره

يكی يه دونه ، عزيز در دونه

محمد و بابایی

سلام نفس بابا الان تو کنارم نشستی و منو مدا صدا میزنی . اَیَ اَیَ اَیَ ... منم مجبورم نگاهت کنم و تو هم یه سَری به نشونه تایید تکون بدی و من رها بشم. خوب خوشبختانه گذاشتی رفتی سراغ مامان تا من با فراغت بال بهتری بنویسم . عادتت این شده که هر از گاهی منو اَیَ اَیَ اَیَ ... صدا میزنی و هر کجا که باشم باید نگات کنم و تو هم یه سر تکون بدی یه چیزایی به زبون بوقلمونیها بگی و دوباره از اول شروع کنی . خلاصه اگه یه کم جواب من تاخیر داشته باشه یا حواسم نباشه خونه میشه محشر کبری، بغض میکنی و دوون دوون میری بغل مامان و با صدای بلند شروع میکنی گریه کردن اونوقت نوبت منه که از تو دلجویی کنم و التماس اما تو ب...
10 دی 1390

خواب دایی جان

  سلام بابایی   قول داده بودم که خواب دایی خودم رو درباره تولدت بنویسم که البته یه خورده دیر شدشرمنده.   قندعسل عزیزم ، جونم برات بگه تو که تا چند روز بعد از تولدت رو تو بیمارستان بستری بودی که شکر خدا به سلامت مرخص شدی تو این چند روز خیلی برای سلامتیت دعا کردیم اما یه  خاطر جمعی هم داشتیم فقط به خاطر اون خواب   یکی از داییهای من که از نهایت قلب او رو دوست دارم و حقیقتا این علاقه و صمیمیت هم دو طرفه است . همزمان با تولد تو در یک خواب کوتاه می بینه که یک نوزاد پسر رو با محبت نوازش میکنه در حالی که اطرافیان نگران سلامتیش هستن و دیگه از خواب بیدار میشه ...
21 آبان 1390

یه ساله شدی ، مبارکههههههههه

امروز یک روز خیلی مهمه . امروز برای مامان و بابای قندعسل خیلی عزیزه و دوست داشتنی.  برای رسیدن به این روز لحظه شماری میکردیم . بالاخره فرا رسید . چه زیبا هم رسید . مقارن شد  با عید ، اون هم عید سعید فطر. زیاد معماییش نکنم . آره امروز تولد یک سالگی قندعسله روز کامل شدن خانواده ، روزی که من بابای خونه شدم ،  همسرم مامان خونه. که همش هدیه های  قندعسله به ما . چرا که این هدیه ها رو مدیون حضور شیرینش هستیم .  راستی فراموش کرده بودم تولد قندعسل یک روز قبل از سالگرد ازدواجمون هم هست . امسال ششمین سالگرد ازدواجمونه . مامان قندعسل دهم شهریور روزیه که خانمیتون تکمیل تک...
8 شهريور 1390

پارسال همچین روزی...

سلام به محمدعزیزم بیستم ماه مبارک رمضان ،مقارن با ظهر سال گذشته، تو وارد دنیای ما شدی همه سراپا شور بودیم و هیجان. خبر تولدت به تنهایی شادی و خوشحالی رو برای من به ارمغان آورد . حالا که از حضور تو خاطر جمع شده بودم برای دیدنت لحظه شماری می کردم دکتر رو تو راهرو دیدم خبرهای خوبی به من داد ولی با اما و اگر . دکتر گفت کمی   خسته ی راه  بودی و نیاز به استراحت داشتی پس دستور داده بود که چند ساعتی تو دستگاه ازت مراقبت بشه . اون گفت وقتی به ملاقات مامان میری خیلی ریلکس و  آروم باش چرا که تو همون اتاقی که مامان قندعسل استراحت میکنه 5یا 6 مادر دیگه هم هستن . البته با این تفاوت ک...
30 مرداد 1390

باز هم اومدم بابایی ...

سلام به قندعسل مامان و بابا از سفر قشم که برگشتم رفتارت خیلی تغییر کرده بود . دیگه با من هم خجالتی شده بودی و رو گردون . هی خواهش و تمنا . هی التماس و درخواست عاجزانه از من ولی افسوس از یه نگاه همراه با لبخند شیرین و همیشگی محمد .   تو این فاصله چند روزه ، هم خجالتی شده بودی هم بد اخلاق و هم بهونه گیر . اما بعد از شاید ده روزی به حالت عادی برگشتی و از این ور بوم افتادی ،   مگه یه لحظه از دستت آرامش داشتیم . همش ورجه وورجه بود و بودوبودو . از این سر اتاق به اون سر اتاق . تو این چند وقت هم از اون حرکتای منحصر بفردت هم بی بهره نبودیم . قندعسل بابا چند روزیه شروع...
6 مرداد 1390

پله نوردی محمدجان

  قندعسل جدی جدی شیرین شده تحمل چند ساعت جدایی از اون خیلی برام سخته امشب دیدم خیلی دور و ور پله های خونه ی اغاجون بود دوست داشت مثل بقیه بچه ها اونم بره بالا   توانشو توش میدیدم اما نیاز به کمک داشت منم کمکش کردم حرکت دستا از قندعسل و حرکت پاش کمک من هرطوری بود با کمک من رفت بالا بعد من آوردمش پایین دوباره دیدیم پیش پله هاس خوشش اومده بود انرژی زیادیه دیگه باز کمکش کردم اما این بار کمتر . دوباره آوردمش پایین بار سوم دیدم که یکی از پله ها رو خودش رفته مونده بود هاج و واج چیکار کنه نه راه رفت داشت نه راه برگشت خلاصه کمکش کردم اینبار رو هم رفت بالا دیگه بعد از این سری بود که  ...
10 خرداد 1390

تقدیم به همه مادران بی همتا مخصوصا مامان قندعسل

  یا رب چه تحمل است زن را با این همه رنج و درد دیدن نه ماه به صد تعب جنین را هر لحظه به جانبی کشیدن زادن به هزار درد و محنت وانگاه به رنج پروریدن از بهر غذای طفل دادن تا صبح دمی نیارمیدن اندر پی کار خانه هر روز تا شام به هر طرف دویدن وانگاه به شب ز شوهر خویش صد یاوه و ناسزا شنیدن                            مامان قندعسل روزت مبارک   ...
3 خرداد 1390