محمد و بابایی
سلام نفس بابا الان تو کنارم نشستی و منو مدا صدا میزنی . اَیَ اَیَ اَیَ ... منم مجبورم نگاهت کنم و تو هم یه سَری به نشونه تایید تکون بدی و من رها بشم. خوب خوشبختانه گذاشتی رفتی سراغ مامان تا من با فراغت بال بهتری بنویسم . عادتت این شده که هر از گاهی منو اَیَ اَیَ اَیَ ... صدا میزنی و هر کجا که باشم باید نگات کنم و تو هم یه سر تکون بدی یه چیزایی به زبون بوقلمونیها بگی و دوباره از اول شروع کنی . خلاصه اگه یه کم جواب من تاخیر داشته باشه یا حواسم نباشه خونه میشه محشر کبری، بغض میکنی و دوون دوون میری بغل مامان و با صدای بلند شروع میکنی گریه کردن اونوقت نوبت منه که از تو دلجویی کنم و التماس اما تو ب...
نویسنده :
مامان محمدجان
18:54