سیدمحمدسیدمحمد، تا این لحظه: 13 سال و 8 ماه و 6 روز سن داره

يكی يه دونه ، عزيز در دونه

شیرین کاریهای شش ماهه اول زندگیت...

  گل پسرمامان ، ميخوام يه سرى از شيرين كاريهاى منحصر به فردتو بنويسم : چند وقته مدام بوبو ميكنى و هرچه آب تو دهنت دارى حواله مىكنى بيرون , طورى كه بايد روزانه يكى دوبار پيش بندتو عوض كنم ميگن این از نشانه هاى دندون دراوردنه اما فعلا كه خبرى نيست....... الفباى كلامىت هم كه آغون آغونه , در زمان هاى مختلف فقط آهنگش تغيير ميكنه . وقتى عطسه ميكنى (فدات شم عطسه هات دوتاىى ، مثل باباييه) آخرش حتما بايد بگى آغغغغغو (با صداى كشيده). وقتى بغلت ميكنمو صورتتو به صورتم مى چسبونم شروع ميكنى به آغو آغو گفتن با يه ريتم ملاىم و حتما دوتايى ميگى كه من عاشق اين ريتمم و منم با تو تكرار مىكنم .      آغو ...
22 بهمن 1389

اولين مسافرت گل پسرم

  ۱۰  مهر ، ۳۱روز بيشتر نداشتى كه منو بابا تصميم گرفتيم ببريمت پا بوس امام رضا(ع) ، من همش واهمه ى سرماى مشهد رو داشتم ميترسيدم كه مبادا سرما بخورى . چند روز قبل با عمه فخرى تماس گرفتمو احوال آب و هوا رو پرسیدم . عمه سفارش كرد حسابى بپوشونيمت و لباس گرم همراه ببريم چون گفتن هوا حسابى سرد شده ، منم كه در تدارك بستن چمدون بودم هرچی لباس كاموايي داشتى برداشتم . روز حركت به اهواز رفتيم تا با هواپيما به مشهد برىم , سوار شديم من ميخواستم بهت شير بدم تا گوشات کیپ نشه ، اما تو از همون لحظه ى حركت از خونه به خواب ناز رفتى ، تو راه همش خواب بودى . تا هواپيما پاشو گذاشت مشهد از ...
20 بهمن 1389

خوش اومدى به زندگیمون

              بنام خالق همه ني ني هاي خوشگل     محمد جون تو خيلي سخت مال ما شدي  بعد از چند سال انتظار . با كلي نذر و نياز منو بابا و اغاجونا و مامان جونا و خاله ها و داييها و عمه ها و عموها و....... خلاصه همه فاميل و اقوام و دوستان و...... با كلي جريانات بارداري كه هرلحظه احساس ميكردم كه از دست دادمت و همه دعا ميكردن كه خدا تو رو به ما ببخشه . بالاخره خدا تو رو در تاريخ ۹/۶/۸۹ (همون تاريخي كه خاله فاطمه بدنيا اومده) در بيمارستان مهر به ما هديه داد . ...
19 بهمن 1389