سیدمحمدسیدمحمد، تا این لحظه: 13 سال و 8 ماه و 7 روز سن داره

يكی يه دونه ، عزيز در دونه

یه شرح احوال دیگه از اقا محمدخان!!!!

سلام به عزیزدردونه ی مامان و بابا   دیروز با باباجون داشتیم خاطرات بارداری سخت منو مرور میکردیم ... خداییش خیلی سخت گذشت ولی ارزشش رو داشت همه ی اون سختیا فدای یه لبخند گل پسری به قول باباجون با ورود قندعسل زندگیمون از این رو به اون رو شده الهی خدا به هرکی که دلش میخواد یه قندعسل هدیه بده                                      عزیزدل روز به روز شیرین کاریات بیشتر و بیشتر میشه منم اونارو به یاد میسپرم تا یادم باشه که یادداشتشون کنم ...
10 خرداد 1390

پله نوردی محمدجان

  قندعسل جدی جدی شیرین شده تحمل چند ساعت جدایی از اون خیلی برام سخته امشب دیدم خیلی دور و ور پله های خونه ی اغاجون بود دوست داشت مثل بقیه بچه ها اونم بره بالا   توانشو توش میدیدم اما نیاز به کمک داشت منم کمکش کردم حرکت دستا از قندعسل و حرکت پاش کمک من هرطوری بود با کمک من رفت بالا بعد من آوردمش پایین دوباره دیدیم پیش پله هاس خوشش اومده بود انرژی زیادیه دیگه باز کمکش کردم اما این بار کمتر . دوباره آوردمش پایین بار سوم دیدم که یکی از پله ها رو خودش رفته مونده بود هاج و واج چیکار کنه نه راه رفت داشت نه راه برگشت خلاصه کمکش کردم اینبار رو هم رفت بالا دیگه بعد از این سری بود که  ...
10 خرداد 1390

تقدیم به همه مادران بی همتا مخصوصا مامان قندعسل

  یا رب چه تحمل است زن را با این همه رنج و درد دیدن نه ماه به صد تعب جنین را هر لحظه به جانبی کشیدن زادن به هزار درد و محنت وانگاه به رنج پروریدن از بهر غذای طفل دادن تا صبح دمی نیارمیدن اندر پی کار خانه هر روز تا شام به هر طرف دویدن وانگاه به شب ز شوهر خویش صد یاوه و ناسزا شنیدن                            مامان قندعسل روزت مبارک   ...
3 خرداد 1390

هوس بابای قندعسل

سلام بابایی چند روزی بود حسابی دلم هوا کرده بود یه هوبه هوبه خوشگل از قندعسل بشنوه . آخه حرکات خیلی خیلی شیرینت، مدتش هم خیلی خیلی کمه . این شرینکاری ماه 4 تا 6 تو بود . خلاصه دیروز نمی دونم چی شد وقتی تو آغوشم بودی یه هویی سرتو گذاشتی رو شونه هامو شروع کردی به هوبه هوبه گفتن . مثل همیشه با صدای خیلی آروم ، پشت سر هم و خیلی سریع . منو نگو داشتم لذت میبردم انگار حسابی سبک شده بودم و بات تکرار میکردم . جیگر ، حسابی حالمو جا آوردی . امروزم با همه روزها فرق می کرد .  ...
1 خرداد 1390

زبل خان چهار دست و پا میره!!!!!!

سلام        سلام به همه ی دوستای گلم که در غیاب من به دنیای مجازی من و محمد سر میزنن و با کامنت های خوشگلشون منو خوشحال میکنن ،خیلی دوستتون دارم دوست جونا این چندوقته خونه ی اغاجون ،حسابی شلوغ شده بود اقوام و دوستان از قم و تهران و....اومده بودن واسه مراسم چهلم بی بی جون... ما هم رفته بودیم اونجا تا کمک دست مامان جون باشیم اخه اغاجون به  مکه مشرف شدن و نتونستن واسه مراسم حاضر باشن جاشون خیلی خالی بود محمدجون میخوام واست از این چند وقت که غیبت داشتیم بنویسم                     ...
22 ارديبهشت 1390

عزیزدردونه رفتی تو ماه 9

سلام فرشته کوچولوی مامان   به سلامتی دیروز 8ماهت تموم شد و رفتی تو 9 مبارکه گل پسری... داشتم برگه ی مراقبت بهداشتو نگاه میکردم دیدم دیگه خیلی چیزا میشه بخوری :خرما،کته با گوشت... خوبه دیگه وعده های غذایت متنوع میشه...اخه چقدر سوپ بخوری؟؟؟ کی بشه دندون در بیاری تا کلی غذای خوشمزه واست درست کنم تنبل خان تا حالا که دندون در نیاوردی،هر کی میبینتت میگه دندون درنیاورده؟؟؟؟؟؟؟ البته خودم خدا رو شکر میکنم که تا حالا درنیاوردی...اخه خیلی از بچه ها وقتی دندون دار میشن افت وزن پیدا میکنن قندعسلم چند وقته که دیگه تنهایی میشینی البته باید یکی مواظبت باشه تا یهو سقوط نکنی ایام نوروزی یه شیرین کاریه خیل...
11 ارديبهشت 1390

اینم یه جمعه تلخ

قندعسل سلام       بابا امروز جمعه همش خونه بودم و حوصلم حسابی سر رفت . حتی با دوستهام هم كه برنامه بيرون ريخته بوديم رو كنسل كردم . همش به خوابيدن گذشت . هم  سرم درد گرفت هم كمرم داغون شد . خيلي فكر كردم امروز چرا اينهمه خوابيدم يادم اومد كه قندعسل مامان و بابا معمولا ساعت 8 بيدار ميشه و نيم ساعتی حسابی با  يه روند صعودی خيلی ملايم حرفای كودكانه ميزنه و من كه خوابم حسابی سبكه  وسطهاش بيدار ميشم . آره امروز كسي نبود كه بابايی رو بيدار كنه . راستی همين الان يه فكر به ذهنم رسيد يه سری مامان از اون غرغرهای خوشگل وقت خوابت 4 دقيقه اي رو موبايل ضبط كرده اونو ميزارم زنگ موب...
29 فروردين 1390

محمدجونو نوروز امسال....

    سلام عزیزدل مامان مدتیه که واسه گل پسرم از کارا و حرفاش ننوشتم ببخش مامان... جونم واست بگه،مامانی ماشا الله روز به روز شیرین تر و خور دنی تر میشی نمیدونم تکلیف منو بابا این وسط چیه؟اخه   ما دلمون میخواد بخوریمت...لپاتو گاز بگیریم... شیرینی ..شکر ....قندمامانی ایام نوروز همه حرف خوش اخلاقیتو میزدن ..هرکی واست حرف میزد کلی واسش میخندیدی..تازه اگه کسی هم نمیخواست با هات حرف بزنه اینقدر نگاش میکردی و لبخند میزدی تا بالاخره بنده ی خدا با هات صحبت کنه وقتی هم که طرف ابراز احساسات میکرد خجالت میکشیدی و بر میگشتی سمت من... اما خداییش خیلیا تو فامیل هوا خواهت شدن.... عمه های من که عاشق ...
27 فروردين 1390