اولین احیا
احیای شب بیست و سوم ماه مبارک رمضان همراه با خاله فاطمه و مامان جون و زهرا گلی(دختر دایی)رفتیم خونه ی پسر دایی من یه خورده دیر رفتیم اخه داشتیم سریال شبکه ی یک رو میدیدیم به خاطر همین جای نشستن تو سالن گیرمون نیومد . تو یه اتاق مجزا نشستیم منم که از خدا خواسته، اخه جای کافی واسه ورج وورجه های جنابعالی بود تا صبح پلک هم نزدی ، بچه هم بچه ها ی قدیم اخه تا اونجایی که من یادمه اون موقع ها که با مامانامون میرفتیم احیا نصفه نیمه ها ی جوشن خواب میرفتیم ما مشغول دعا و تو زهرا هم گرم بازی ، زهرا جون هشت سال داره اما خیلی بزرگونه و خانمی رفتار میکنه خیلی بهش اعتماد دارم تو رو سپردم دستش ...
نویسنده :
مامان محمدجان
17:08